پيش از آن كه آخرين نفس را برآرم
پيش از آن كه پرده فرو افتد
پيش از پژمردن آخرين گل
برآنم كه زندگي كنم
برآنم كه عشق بورزم
برآنم كه باشم!
در اين جهان ظلماني
در اين روزگار سرشار از فجايع
در اين دنياي پر از كينه
نزد كساني كه نيازمند من اند
نزد كساني كه نيازمند ايشانم
كساني كه ستايش انگيزند
تا دريابم
شگفتي كنم
كه ام؟
كه مي توانم باشم؟
كه مي خواهم باشم؟
تا روزها بي ثمر نماند
ساعت ها جان يابد
لحظه ها گران بار شود
هنگامي كه مي خندم
هنگامي كه مي گريم
هنگامي كه لب فرو مي بندم
در سفرم به سوي تو
به سوي خود
به سوي خدا
كه راهي است ناشناخته
پر خار
نا هموار
راهي كه در آن گام مي گذارم
كه قدم نهاده ام
و سر بازگشت ندارم.....